همیشه هم اونجوری که میخوایم نیست و نمیشه ...
چند روز پیش با بی بی سر مامانم بحثمون شد ... اینم که هورموناش قاطی پاتی شده تا چیزی میشه میزنه زیر گریه و ناراحتی و این حرفا ، بیشتر وقتها سعی میکنم درکش کنم ولی خب منم آدمم عصبانی میشم ... نمیشه که بخاطر بی بی ، کلا به مادرم سر نزنم ، اونم مادرمه و کلی زحمت کشیده برام تا به اینجا رسیدم ...
ولی شبش با اینکه خیلی ناراحت بودم سعی کردم از دلش در بیارم و نزارم بیشتر ناراحت بشه ... امروزم بردمش دستبند طلایی براش خریدم ... یادداشت های مستر شوکولاتی ... برچسب : نویسنده : 8shokolboy4 بازدید : 61