ملودی و مهرنوش دوتا از بهترین دوست های مجازیم!

ساخت وبلاگ
 

1. چند روزی میشه شروع کردم واسه کنکور ارشد خوندن .... باید دانشگاه سراسری روزانه قبول شم... غیر از این باشه نمیرم . امسال نوبت دوم قبول شدم ولی نرفتم یعنی اصلا انتخاب رشته هم نکردم .   

چون فقط و فقط دانشگاه روزانه سراسری میخوام برم تا ایشالله به اون هدفم برسم . ایشالله...  

فعلا که دارم کتاب 504 رو میخونم و البته در کنارش فیلم زبان اصلی هم میبینم... چون حتما باید تو کنکور زبان رو باید بزنم. ایشالله امسال نتیجه بگیرم ... البته میخوام تو آزمون های آزمایشی سنجش هم ثبت نام کنم . ازمون هاش از اواخر مهرماه شروع میشن.. هدفم اینه ایشالله تا آخر تابستون همه منابع و کتاب ها رو یکبار بخونم ... 

فقط دعام کنید بچه ها ....

2. مثل شهریور سال 90 دوباره از مهرنوش و ملودی تشکرات ویژه میکنم که باز اینجا منو تنهام نزاشتن ...   

3. نوزدهوم ماه رمضان معمولا من میرم احیا .... شب نوزدهم ساعت 1.30 شب بود که قرار بود امیر ( پسر خواهرم که 18 سالشه ) بیاد باهم بریم ولی ساعت 2 اومد منم قبلش رفیقم رضا زنگ زد که بیا اینور ... ما هم رفتیم و تا صبح فوتبال یا همون پی اس بازی کردیم خخخخخخخخخخخخ 

ولی شب 21 رمضان دیگه گفتم باید برم احیا.... باز بچه ها جمع شدن خونه محمد و رفتیم ... حدود ساعت 1.30 شب شد که احساس خجالت کردم و گفتم باید برم احیا .... از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم احیا...  جدی شاید این بهترین احیایی بود که رفتم ... یکم با خدا صحبت کردم اخه رفیقی باهام نبود که بخوایم بخندیم واقعا فضا فضای معنوی شده بود برام .... بهم نمیاد خودمم میدونم :دی  

بچه ها واسه همدیگه دعا کنید ... واسه سلامتی پدرمادرهامون ... واسه سلامتی خواهر برادرامون ... واسه مریض ها ... واسه سربازا .... واسه فقیرها .... واسه ظریف و عراقچی که فوق العاده دارن کار میکنن... از همه مهمتر واسه جوونایی که دنبال کار میگردن دعا کنید ...

4. ایشالله دیگه این هفته رمضون تموم میشه.... پاره شدیم دیگه ! 

5. از هفته بعد ایشالله فصل جدیدی از زندگیم شروع میشه.... ایشالله میرم سرکار و عصرها درس میخونم و شب هم میرم باشگاه ... فعلا برنامه قبل از اجرا شدنش این شکلیه برام .... حالا هرچی خدا میخواد باز...  

باشگاه که حتما میرم ... باز مثل قبلا روزهای فرد میرم کشتی و روزهای زوج میرم بدنسازی کار میکنم و مخصوصا الان شکم دارم متاسفانه ... حتما باید رژیم هم در کنارش بگیرم که بتونم نتیجه بگیرم ... 

6. این پستم جدی بود خودمم خوشم نمیاد جدی بنویسم ولی خب حس جدی بودن بهم دست داده... کلا تو سال یکبار بهم حس جدی بودن دست میده اونم الان اومد... :دی 

خبر بد نوشت:  

کارم فعلا منتفی شد... واقعا خبر بدی بود واسم .  

 

 فردا نوشت: 

آخ چه حالی داد ... حدود 15 دقیقه ای زدم زیر گریه .... سبک شدم خیلییی حال داد :دی  

 

یک ساعت بعد نوشت : 

پدرم باز در مورد ناخن هام سرم داد زد :دی منم صحنه رو فقط ترک کردم ! 

یادداشت های مستر شوکولاتی ...
ما را در سایت یادداشت های مستر شوکولاتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shokolboy4 بازدید : 160 تاريخ : شنبه 13 آذر 1395 ساعت: 6:04